سرمقاله شرق/ بر لبه پرتگاه ایستادهایم
نوشتارها
بزرگنمايي:
راه ترقی - شرق / «بر لبه پرتگاه ایستادهایم» عنوان یادداشت روز در روزنامه شرق به قلم احمد غلامی است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
یکی از حیرتانگیزترین آثار ابوحامد محمد غزالی، رساله «المنقذ من الضلال»1 (رهایی از گمراهی) است. این کتاب شرح حال فکری و روحانی خود غزالی است. غزالی در اواخر قرن چهارم به دنیا آمده و در اوایل قرن پنجم چشم از جهان فروبسته است. دوره زندگیاش مصادف است با قرنهای دهم و یازدهم میلادی. ترجمه آثار محمد غزالی بر اندیشمندانی همچون توماس آکویناس تأثیر گذاشته است.
غزالی در ایران به واسطه خصم با فلسفه از سوی روشنفکران طرد و انکار شده و کتاب «تهافت الفلاسفه» دستمایه این انتقادات و گاه حملات تند به او بوده است. البته بهزودی کتابی تحت عنوان «غزالی فیلسوف» نوشته الکساندر تریگر، ترجمه سمانه فیضی و احمد ایزدی از سوی انتشارات ققنوس منتشر خواهد شد که گویا نویسنده کتاب بر این باور است که غزالی نهتنها خصم فلسفه نبوده، بلکه از بزرگترین و خلاقترین مروجان فلسفه در قرون میانه اسلامی است. باری اینک بحث ما درباره این موضوع پرمناقشه نیست، بلکه درصددیم به بخشی از زندگی غزالی بپردازیم که او ناگهان دچار وضعیتی میشود که دیگر قادر به سخنگفتن نیست.
بازار ![]()
محمد غزالی این وضعیت را در کتاب «المنقذ من الضلال» اینگونه به تصویر میکشد: «نزدیک به شش ماه در میان دلبستگیهای دنیا و انگیزههای آخرتی در تردید بودم. آغاز آن سال 488 هجری بود که خداوند زبانم را قفل کرد و کارم از حد اختیار گذشت و به ناچاری رسید. هنگامی که خداوند زبانم را بسته بود، بر آن شدم تا برای عدهای که برای تدریس نزدم آمده بودند، درسی بگویم تا شاید دل آنان شاد گردد. ولی زبانم حتی یک کلمه نیز نراند و البته دیگر توانایی نداشتم. آنچه بر زبانم فرود آمده بود بر دلم نیز حزنی انداخته بود که قوه هضم خوردن و نوشیدن را از دست داده بود. خوردن ترید برایم ناگوار بود و غذا هضم نمیشد. کار به ناتوانی قوای بدنی رسید تا طبیبان از درمانم ناتوان شدند و گفتند: این کار مربوط به دل است و از آنجا مزاج را متأثر ساخته است. راهی برای علاج آن نیست مگر راز دل خویش بگوید و اندوه نهانش زائل شود».
عجبا! محمد غزالی در وضعیت استثنائی به سر میبرد. در گوشه ذهن خود این نکته را داشته باشید که درباره قرن پنجم هجری سخن میگوییم؛ دورهای که رسم روزگار چنان بوده که غزالی را به چنین وضعیتی دچار کرده است. طبیبان میگویند قفلشدگی زبان از دل است؛ باری سنگین از غم بر دل نشسته. اما پیش از این اتفاق، غزالی دست به اعتراف مهمی میزند که بعید است در زمانه کنونی، کسی از میان روشنفکران و متفکران ما بتواند اینگونه با خود روراست باشد.
او در اعترافش بر این گفته میشل فوکو صحه میگذارد که دانش نوعی ارباب قدرت است: «نگاهی به احوال خویش کردم، خود را آلوده به علایق یافتم که از تمام جهات به سویم روان بودند. اعمالم را نگریستم که نیکوترین آنها تدریس و تعلیم بود. در این زمینه نیز به علوم غیرمهم که در راه آخرت نیز سودمند نمینمودند، میپرداختم. سپس به نیت خویش در تدریس نظر کردم. این کار نیز برای خدا خالص نبود، بلکه انگیزه و عامل آن، به دست آوردن مقام و شهرت بود. سرانجام یقین کردم که بر لبه پرتگاه ایستادهام». در سنت اسلامی اعتراف چندان رایج نبوده است، آنهم در میان بزرگان. محمد غزالی مورد اعتماد خواجه نظامالملک وزیر ملکشاه سلجوقی و استادی مبرز در نظامیه بغداد بود؛ صاحب جاه و مقام و مکنت. غزالی در این دوران است که اینگونه به خود میتازد و دست به اعتراف میزند و باور دارد بر لبه پرتگاه ایستاده است. شجاعت به اعتراف و اشتباه آغاز دوباره حیات و رهایی از گمراهی و سیاهچالههای سیاست است.
در طول سالیان دولتهای بعد از انقلاب در بین استادان، روشنفکران و سیاستمداران چه کسی را میشناسید که اینگونه از خود سخن گفته باشد؟ نهتنها در آدمیان این روزگار چنین چیزی به ندرت دیده شده است، بلکه آنان بسیار از سجایای خود سخن گفته و پیشینیان را نواختهاند. بهطوری که این عمل سنت آشکار و رایج سیاستورزی در ایران شده است؛ آنهم در کشوری که عالمان، روشنفکران و سیاستمدارانش همواره به گذشته و سنت بالیدهاند و بهندرت کسی اینگونه به میدان آمده که بگوید بر لبه پرتگاه ایستاده است. از سیاستمداران بگذریم که حتی به هنگام سقوط، باز از سجایای خود سخن میگویند. در این روزگار بهندرت کسی زبانش قفل شده است، مگر در برابر کسانی که منافعش را تهدید و تحدید کردهاند.
سویه دیگر قفلشدگی زبان پرگویی است؛ همان چیزی که اینک بسیاری به آن مبتلا هستند. درباره همه چیز میگویند جز آنچه باید بگویند: انتقاد از خود و شرمساری از خطاهایی که کردهاند؛ خطا در حق مردم و کشور. آنان دست به اعتراف نمیزنند که هیچ، طلبکار هم هستند. به خیال خود، مردم به احوال آنان جاهل هستند، غافل از اینکه مردم خیرهخیره آنان را که بر لبه پرتگاه ایستادهاند، مینگرند و میبینند هر دم از زیر پایشان سنگی به ته دره سقوط میکند. عجبا، باز هم در این وضعیت پرگو هستند. هیوبرت دریفوس، فیلسوف آمریکایی، باور دارد کیرکگور دوپاره متعارض سنت غرب را به رسمیت میشناسد؛ تحت عنوان دو مفهوم بیواسطگی دنی و بیواسطگی عالی.
بیواسطگی دنی محل جولان عواطف و احساسات است که همه آدمیان تجربهاش میکنند: عشق، حسد و طمع. افراطیون ساحت بیواسطگی دنی، آدمیان لبه پرتگاه هستند. اما بیواسطگی عالی همان جایی است که با عقل، احساسات فروتر را ترک میکنی و به عرصه عالی وارد میشوی. وقتی به عرصه بیواسطگی عالی برسیم، در آن عرصه نمیتوانیم با هیچکس حتی خودمان سخن بگوییم؛ قفلشدگی زبان. کیرکگور این دو مفهوم را به طبقات یک عمارت تشبیه کرده و میگوید: «با کمال تأسف حقیقت اندوهبار و مضحک درباره اکثر آدمها این است که آنان ترجیح میدهند در زیرزمین خانه خودشان زندگی کنند. هر انسانی همنهادی نفسانی-جسمانی است که قرار است روح باشد؛ این همان عمارت است، اما او ترجیح میدهد در زیرزمین به سر برد، یعنی در مقولات حسی».2
1. «المنقذ من الضلال» ابوحامد محمد غزالی، ترجمه سیدناصر طباطبائی، انتشارات مولی.
2. «اندرونی علیا: ترس و لرز به روایت هیوبرت دریفوس»، ترجمه زانیار ابراهیمی، نشر هرمس.
-
شنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۲:۲۹
-
۳۵ بازديد
-

-
راه ترقی
لینک کوتاه:
https://www.rahetaraghi.ir/Fa/News/1071942/