راه ترقی

آخرين مطالب

عزای ماندگار بندر نوشتارها

عزای ماندگار بندر
  بزرگنمايي:

راه ترقی - اعتماد /متن پیش رو در اعتماد منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
مردم بندر، در بهت و ترس و اندوه شب را به طلوع و صبح را به غروب می‌رسانند
بازار
بنفشه سام‌گیس| غروب پنجشنبه، مرد شیرازی کنج بالکن خانه‌اش ایستاده بود و از طبقه سوم ساختمان، به خیابان خلوت نگاه می‌کرد. مرد شیرازی، 12 سال بود در بندرعباس زندگی می‌کرد و به خلق بومی‌های بندر، آن‌قدر آشنا بود که از عادات سوگواری‌شان بگوید.
«بندرعباس شبیه هیچ نقطه‌ای از ایران نیست، عزای مردمش هم شبیه هیچ قبیله‌ای نیست.»
پنجشنبه 11 اردیبهشت، اولین شب جمعه بعد از انفجار اسکله رجایی، احوال و چهره بندر، مثل لحاف چهل تکه‌ای بود با زیرکارسیاه که گل به گل وصله‌های سرخ بر تنش نشسته باشد؛ بعضی خانواده‌ها که جنازه عزیزشان را تحویل گرفته بودند، از عصر به تنها گورستان شهر رفتند که پای مزار نو گریه کنند. دیوار خیلی از کوچه‌ها سیاهپوش بود و از خانه‌هایش صدای شیون می‌آمد. مردمی که گمشده‌ای داشتند، مردد بین خنده و گریه تا تقاطع امید و ناامیدی می‌رفتند و دست خالی برمی‌گشتند. اهالی «600 دستگاه» مراسم فاتحه‌خوانی برپا کرده بودند و جماعتی هم رفتند «زیر پرچم»؛ همان محوطه اطراف آن میله بلند برای افراشتن پرچمی که به مناسبت جشن و سرور، گلگون می‌شود اما این‌بار، به تن پرچم هم رخت عزا پوشانده بودند. مرد شیرازی می‌گفت شهر بغض دارد. می‌گفت در این 12 سال، هیچ ‌وقت چشم‌های بندر را این‌طور اشک‌ریزان ندیده بود.
این روزهای شهری که دیگر شاد نیست
ترس در تن بندر خانه کرده. چه آنهایی که ظهر 6 اردیبهشت 30 یا 35 کیلومتر دورتر از اسکله بودند و فقط صدای انفجار شنیده‌اند و چه همسایه‌های آتش و دود؛ همگی در این هفته‌ای که گذشت، شب‌هایی پر از کابوس را به صبح رسانده‌اند. حمید صاحب یک مغازه مکانیکی در فاصله یک کیلومتری اسکله رجایی و نزدیک روستای «خونسرخ» است؛ خونسرخ، 5 کیلومتر با اسکله فاصله دارد و اولین نقطه قابل سکونت در این منطقه صنعتی دور از شهر است و نان تمام ساکنان و مغازه‌دارانش از اسکله‌های بندر یا از جیب کارکنان اسکله تامین می‌شود. ساعاتی بعد از انفجار 6 اردیبهشت، وقتی خانه و مغازه‌های «خونسرخ» لبریز شد از دود سیاه و هوای مسموم، اهالی که خویش و قومی در خیابان‌های دورتر داشتند، خانه و مغازه را با هر آنچه مال و منال بود، رها کردند و گریختند تا جان‌شان را حفظ کنند. حمید می‌گوید با موج انفجار، شیشه پنجره‌های تمام خانه‌ها و مغازه‌های خونسرخ ترکید و سقف‌ها مثل تکه‌ای کاغذ بی‌مصرف، مچاله شد و آدم‌ها مثل سنگی که از فلاخن پرتاب می‌شود، با همان شتاب و شدت، به در و دیوار کوبیده شدند.
«موقعی که صدای انفجار اومد، پرت شدیم ته مغازه. نمی‌دونستیم چی شده. یکی گفت مخزن ترکیده، یکی گفت حمله کردن. خیلی ترسیده بودیم. 20 دقیقه‌ای سر درگم بودیم و دنبال پارچه می‌گشتیم که زخم‌مون رو ببندیم. از مغازه اومدیم بیرون. محوطه پر از آدمایی بود که می‌دویدن سمت پناهگاه و پارکینگ و خروجی اسکله. چند تا آمبولانس اومده بود و تعدادی از زخمیا رو با آمبولانس بردن. توی پارکینگ، سقف و شیشه تمام ماشینا داغون شده بود. کف محوطه پر بود از خرده آهن که بر اثر انفجار به اطراف پرت شده بود. دود سیاه همه جا رو گرفته بود. جاده از شلوغی آدم و ماشین بسته شده بود. رفتیم سمت بیمارستان ارتش ولی از شلوغی اصلا جا برای پذیرش و معاینه نداشت. رفتیم بیمارستان دورتر و توی صف اورژانس منتظر شدیم. وقتی نوبتم رسید و معاینه‌ام کردن، گفتن چون شکستگی سر و بریدگی عمیق روی صورتت داری باید جراحی بشی ولی فعلا اولویت جراحی با افرادیه که شیشه توی چشمشون رفته. صبح فرداش به اتاق عمل رفتم و 18 تا بخیه به سر و صورتم زدن و عصر همون روز مرخص شدم.»
حمید 27 ساله است و می‌گوید غرش انفجار، صحنه فرار آن همه آدمی که از مرگ می‌گریختند و آنچه در ساعات بعد از انفجار در بیمارستان دید؛ آن همه مرد و زن زخمی و دست و پا شکسته و تن سوخته و کور شده از خرده شیشه‌ای که تا عمق چشم‌شان را درید، همه اینها ترسی به جانش انداخته که حالا حتی با شنیدن صدای بوق یک ماشین، قلبش می‌کوبد.
«مردم بندرعباس همیشه شاد بودن. هیچ نشونه‌ای از غم توی این شهر نبود ولی این چند روز، حال شهر و ساحل و بازار و خیابون خیلی فرق کرد. شهر ناراحته. مردم بندر، دیگه مردم دو هفته قبل نیستن. خودم هم دیگه اون آدم قبل از انفجار نیستم.»
حمید از فوتی‌های انفجار فقط یک نفر را می‌شناسد؛ هادی؛ راننده کامیونی که از استان فارس می‌آمد و در فاصله تخلیه بار در اسکله، دو روزی در بندر می‌ماند و ماشینش را به حمید می‌سپرد که هر گرفت و اشکالی در موتور هست، تعمیر شود. حمید می‌گوید هادی در لحظه انفجار داخل کابین کامیونش بوده و حتی فرصت نکرده از ماشین پیاده شود: «توی کابین ماشین، روی صندلیش سوخت.»
مرتضی که کارمند گمرک بود و با موج انفجار به دیوار شرکت کوبیده شد و ظهر یک شنبه، تعادل حرکت و گفتار نداشت، روز دوشنبه، دو روز بعد از انفجار به درمانگاه رفت و داروی آرامبخش گرفت و حالا از نظر جسمی، وضع بهتری دارد ولی هنوز با کوچک‌ترین صدایی، به خود می‌لرزد و به یاد 12 و 5 دقیقه ظهر 6 اردیبهشت می‌افتد. مرتضی می‌گوید در این چند روز، تلاش کرد به خودش بقبولاند که زندگی در جریان است ولی می‌داند که این تلقین‌ها بی‌فایده است و به این زودی‌ها و حداقل تا وقتی زمین تاول زده اسکله را به چشم می‌بیند، حالش خوش نخواهد شد. مرتضی جمله‌های کوتاه را در کنار هم می‌نشاند انگار که انفجار و ساعات بعد و ویرانی‌ها و از دست دادن‌ها و احوال شهر عزادار، تصویرهای برش خرده‌ای است که در قابی پیوسته، کنار هم می‌نشیند.
«همه‌ چیز داغونه. به ‌شدت داغون. آتیش خاموش شده. هنوز داخل بعضی کانتینرها داره می‌سوزه. بارگیری و تخلیه با سرعت خیلی کم انجام میشه. تعداد زیادی از کانتینرها به ‌طور کامل سوخته. الان فکر می‌کنیم نمیشه درجا زد. روحیه شهر داغونه. بندرعباس شهر کوچیکیه. همه همدیگه رو می‌شناسن. 80درصد مردم بندر توی اسکله کار می‌کنن. همه آسیب دیدن. کلی آدم از دست دادیم. کلی رفیق از دست دادیم. یکی بارشماری می‌کرد. یکی حسابدار بود. همه‌شون رفتن. اگه کسی زنده مونده، شانس داشته. کل شهر داغداره. از شهر صدایی جز نوحه نمی‌شنوی. شهر شده ماتمکده. ما هیچ ‌وقت این‌طور نبودیم. خوشحال بودیم. شور شهر خاموش شده.»
پزشکان شهر، نگران حال مردمند؛ مردمی که روز را با سوال‌های بی‌جواب به شب می‌رسانند و شب را با کابوس انفجار به طلوع گره می‌زنند و شبانه‌روزشان با سوگواری برای جانباخته‌های غریب و آشنا تمام می‌شود و همان دو روز اول بعد از انفجار، چنان صفی برای اهدای خون بستند که تعداد تخت‌های اهدای خون از 8 به 30 رسید. تبلیغات ده‌ها داروخانه و مطب و درمانگاه درباره توزیع رایگان وسایل زخم‌بندی و پماد سوختگی و ضدعفونت و ماسک و معاینات قلب و اعصاب و ارتوپدی بدون دریافت ویزیت و درمان مجانی شکستگی‌ها و زخم‌ها ادامه دارد و موج همدردی از جنس مداوای آشفتگی‌های جسمی و روحی، تا ده‌ها کیلومتر دورتر از بندر هم رسیده است.
ویدا زنگی آبادی؛ روان‌شناس بالینی ساکن یکی از شهرهای استان کرمان است و از اوایل هفته قبل، در صفحه اینستاگرامش اعلام کرده که «تا پایان امسال، جلسات مشاوره برای تمام هموطنان ساکن بندرعباس رایگان است.»
خانم روانشناس که سالی دو، سه بار به بندر می‌آمده و خاطره پشت چشمش از این شهر ساحلی، یک موجود زنده همیشه بیدار و همیشه خوشحال است، حالا برای توضیح آنچه تا مدت‌ها سایه به سایه بندر و مردمانش قدم برمی‌دارد، جمله‌های تلخی می‌گوید: «این مردم، تا مدت‌ها درگیر سوگ و اضطراب و ترس از آسیب‌پذیری هستن. ترس از حادثه، ترس از انفجار، ترس از اینکه مبادا محل کارشون محیط ناامنی باشه و اصلا چه ضمانتی برای امنیت محل کارشون وجود داره؟ این باورهای اشتباه باید به مرور اصلاح بشه. این مردم دچار اضطراب بعد از حادثه هستن و باید با مداخلات روان‌شناسی و به‌خصوص، بازگویی حادثه و مرور اونچه شاهد بودن، تصاویر و هیجان حادثه در ذهنشون کمرنگ بشه چون در غیر این صورت، در معرض حملات عصبی قرار می‌گیرن و کیفیت زندگیشون به ‌شدت افت خواهد کرد. این مردم به ‌شدت نیازمند همدلی و حمایت اجتماعی هستن چون شرایط بسیار دردناکی رو تجربه کردن. در این چند روز، با چند نفر از ساکنان بندر صحبت می‌کردم و متوجه شدم که متاسفانه هنوز در بهت به‌سر می‌برن و دچار خشمی هستن که منبع خشم، معلوم نیست ولی این خشم حتما باید تخلیه بشه. این مردم باید عزاداری‌های جمعی برگزار کنن. وضع خانواده‌های داغدار و به‌خصوص، خانواده‌هایی که هیچ نشونه‌ای از پیکر عزیزانشون ندارن، بسیار بدتره چون خانواده حتی نمی‌دونه چه مراسمی برای این عزیز ازدست رفته برگزار کنه و چطور به فرزندان این افراد بگه حالا تو باید با مادر یا پدری خداحافظی کنی که جسدی نداره.»
پزشکان بندر هم بدحالند ولی حواس‌شان را در این روزها با موضوعاتی پرت کرده‌اند که اگرچه آخرین گره‌اش، بازهم به انفجار 6 اردیبهشت می‌رسد ولی از جنس همدلی است. از امروز یک گروه روان‌پزشک و روان‌شناس راهی بندر می‌شوند و خانه به خانه، سراغ از خانواده‌های آسیب‌دیده و داغدار می‌گیرند و خدمات درمانی رایگان می‌دهند. در این چند روز بعد از انفجار، پزشکان بندر و باقی شهرهای استان هرمزگان، پول روی پول گذاشته‌اند و بیش از 10 هزار عدد ماسک‌های تخصصی چند لایه و تهویه مثبت مقاوم به دود، 200 جفت کفش ایمنی ضدشعله و هزاران عدد سرم برای امدادگران و آتش‌نشان‌های حاضر در میدان حادثه خریده‌اند. پزشکان بندر می‌گویند که در این چند روز، نقابی از آرامش به صورت‌شان زده‌اند و سعی کرده‌اند با حرف‌های امیدوارکننده برای همسایه و رفیق و خانواده، موج غم و ترس را رقیق کنند اگرچه که می‌دانند این بار، اندوه شهر از جنسی دیگر است. یکی از کارکنان دانشگاه علوم پزشکی هرمزگان، برای «اعتماد» از جنس این اندوه می‌گوید و از هوای سوخته‌ای که هنوز بویی ناشناخته دارد و از مردمی که دربه‌در دنبال مفقودی‌هایشان هستند و از مردمی که حتی مزاری برای اشک ریختن ندارند.
«مردم حالشون خوب نیست. خیلی‌ها عزادار شدن. خیلی‌ها، مفقودی دارن و هنوز دنبال عزیزشون می‌گردن. خیلی‌ها جنازه عزیزانشون رو ندیدن چون با انفجار، اون آدما پودر و جزغاله شدن و اصلا جنازه‌ای برای دفن وجود نداره. امروز، یک نفر به من تلفن زد و از من خواست که در سامانه بستری‌های کشور دنبال پدرش بگردم و حتی نمی‌دونه که پدرش زنده است یا مرده. خیلی‌ها از نظر مالی متضرر شدن. مردم هنوز در بهت و حیرت و غم و ترسن و هنوز نمی‌دونن چه چیزی منفجر شده و هوای شهر با چه ذراتی آلوده شده. دانشگاه علوم پزشکی، اعلام کرده که هوای شهر سالمه ولی خیلی‌ها به من تلفن می‌زنن و میگن اگه هوا سالمه چرا وقتی از خونه بیرون میریم، چشم و گلو و گوشمون می‌سوزه؟ اعصاب همه مردم به‌هم ریخته. ما یک فاجعه انسانی داشتیم.»
حالا همه می‌دانند که انفجار ظهر 6 اردیبهشت اسکله رجایی، خط پررنگی بود در تاریخ احوال بندرعباس و تا مدت‌ها، ساحل و خیابان و کوچه‌های شهری که شب و روزش پر از هیاهوی زندگی بود، زیر سایه سکوت و سوگ نفس خواهد کشید. زمزمه این احوال تا کیلومترها دورتر از بندر هم رسیده و حتی تا جیرفت که در استان همسایه است. حسین درویشی، معلم یک دبیرستان پسرانه در بندرعباس است؛ دبیرستانی در آخرین خیابان‌های شهر و در محله 2000، با کمترین فاصله از اسکله در منطقه‌ای کارگرنشین که اغلب نان‌آورانش، شاغل باراندازند. درویشی که ساکن جیرفت است و برای معلمی به بندر می‌آید و تصاویر پیش ازظهر 6 اردیبهشت بندر را مرور می‌کند، ظهر جمعه بغض داشت که چطور صبح شنبه، به شاگردانی برجا بدهد که داغدیده انفجارند.
«توی بندر، هیچ‌وقت غریب نیستی. اقتصاد شهر، پویا و در گردشه چون شهر، یک محوطه صنعتیه. وقتی به بازار شهر و بازار ساحلی میری، از هر قسم مشاغل خرد رو می‌بینی و چرخ زندگی می‌گرده. شهر، زنده است و با همه آدمای شهر می‌تونی خیلی راحت سر صحبت رو باز کنی. شب‌های بندر، وقتی به نوار ساحلی بری، از هر جور شغلی می‌بینی که روی یه زیرانداز مشغول عرضه نون و صنایع دستی و کفش و لباسن و خریدار و فروشنده رو نمیشه از هم تفکیک کرد چون هر فروشنده، خریدار جنس فروشنده کنار دستشه. مردم بندر، آدمای قانع و خوشحالی هستن. هر غریبه تازه‌وارد به شهر رو در جمعشون می‌پذیرن و این غریبه، خیلی زود بخشی از هویت بندر میشه. بندر، شهر 72 ملته با یک جغرافیای نامحدود و من سر کلاسم، از هر قومیت ایران یک شاگرد دارم. شب‌ها وقتی به بازار ساحلی و بازار شبونه میرم، شاگردام رو می‌بینم که توی آپاراتی و فلافل‌فروشی و پارچه‌فروشی و برقکاری یا بین دستفروشا یا حتی توی اسکله و در بخش تخلیه بار و کنار کانتینر و تریلی‌ها، تا ساعاتی بعد از نیمه شب مشغول کارن و البته طبیعیه که فرصتی برای درس خوندن ندارن و سر کلاس مدرسه هم چرت می‌زنن. شاگردای من البته تقصیری ندارن چون 90درصدشون، فرزند کارگرن و پدر خانواده، توان تامین هزینه زندگی رو نداره و این بچه‌ها ناچارن بخشی از هزینه خانواده رو تامین کنن. از کلاس 40 نفری من، 35 نفرشون بعد از مدرسه توی بازار کار می‌کنن و نمی‌تونی به این بچه‌ها بگی که به جای کار باید درس بخونن. این بچه‌ها با واقعیات زندگیشون، تو رو قانع می‌کنن که باید کار کنن. یه مدتی، براشون قهوه خریدم و صبح‌ها سر کلاس قهوه بهشون می‌دادم که خواب از سرشون بپره تا بتونم درس بدم ولی بی‌فایده بود چون واقعیت این بود که این بچه‌ها، فرصتی برای درس خوندن نداشتن.... حالا بعد از این اتفاق، باید برم سر کلاس جلوی چشم شاگردایی که هر کدومشون یک آسیبی از این انفجار دیدن. پنجشنبه شب به پدر یکی از شاگردام تلفن زدم که از احوالش بپرسم. جواب این مرد این بود که روحیه و اعصاب حرف زدن نداره چون روز قبلش، از توی جرثقیل یه جنازه آب‌پز شده بیرون آورده. به پدر یکی دیگه از شاگردام تلفن زدم که نگهبان و توی برج دیدبانی محوطه بود ولی زمان انفجار، توی محوطه نبود. این پدر هم گفت که بعد از انفجار، اسکله به مدت دو روز تعطیل شده و بعد از دو روز، وقتی به محل کارش برگشته، فهمیده که 30 نفر از دوستانش کشته شدن. در این یک هفته، پدرهای شاگردام، ا‌نقدر حالشون بد بوده که بعضی‌شون حتی جواب تلفنم رو ندادن. من قراره دوباره به شهری برگردم که می‌دونم با این اتفاقی که افتاده، چه احوالی داره. سفره اسکله، سفره کوچیکی نبود. غم هر کدوم از آدمای بندر به اندازه سهمی هست که از اسکله می‌بردن.»
معلم دبیرستان 4 کلاسه محله 2000، حرف‌هایش را با این جمله‌ها به آخر رساند: «الان حتی به حال مردم بندر هم فکر نمی‌کنم. مهم اینه که حال خودم اصلا خوب نیست. خودم هم بخشی از این مصیبتم.»

لینک کوتاه:
https://www.rahetaraghi.ir/Fa/News/1072738/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

کمپانی: قهرمانی بوندسلیگا، چه حس باورنکردنی‌ای!

تودور: یک امتیاز در این ورزشگاه برای یووه عالی است!

دانیال و داستان پشیمانی پرسپولیس و سپاهان!

اینفانتینو علیه بارسا؛ امیدوارم اینتر به فینال برود!

عذرخواهی وزیر دادگستری فرانسه از هواداران لیورپول!

اخراج سرمربی وولفسبورگ بعد از تحقیر برابر دورتموند!

قدرت نادیده گرفته شده روسیه

شرط بن سلمان برای سفر ترامپ به ریاض

غیبت در دورهمی قهرمانی؛ نویر با آشپزی جشن گرفت!

حمایت قاطع رئیس هیئت مدیره استقلال از اندونگ

محبی برگشت، بازی مساوی شد

نایب قهرمانی یاران حاج‌صفی پَر شد!

R2 آنتونی، گل بتیس به اسپانیول

درگیری گاسپرینی با یک خبرنگار؛ عجب الاغی هستی!

بولونیا 1-1 یووه؛ جنگ سهمیه هیجان‌انگیزتر شد!

بیانیه استقلال پس از انتشار ویس جنجالی

انگیزه بالا برای شکستن رکورد پرسپولیس

سرمربی جوان 2 سال دیگر تمدید کرد

ایران _ پرتغال؛ شکست شود سبب خیر

هواداران رم اشک ستاره سابق را درآوردند!

توضیح فرزین درباره ناترازی نظام بانکی؛ بانک‌ها ورشکسته نیستند

واکنش انگلیسی‌ها به اولین جام کین؛ احمق‌ها خفه شدند!

گل اول آاس رم به فیورنتینا توسط دووبیک

گل اول بولونیا به یوونتوس

رایزنی فؤاد حسین و فیصل بن فرحان درباره مذاکرات ایران و آمریکا

انتقاد شریعتمداری از صرافی‌هایی که ارز را با کانال تلگرامی نرخ گذاری می‌کنند؛

بحران مسکن در ایران با واگذاری صحیح زمین حل خواهد شد

سرعت تغییر قیمت خودرو تند شد

چطور قسطی صاحب‌خانه شویم؟؛ متقاضیان خرید مسکن حتما بخوانند

داوران لیگ‌برتری در لیگ یک سوت می‌زنند

کیه‌زا شانس آورد؛ 8 دقیقه بازی برای گرفتن مدال!

تبریک ناگلزمان به بایرن؛ سیزدهمین جام مولر مبارک!‏

خلاصه بازی امپولی 0 - لاتزیو 1

گل اول یوونتوس به بولونیا

یونایتد محمد صلاحش را راحت از دست داد!

ادعای مورینیو؛ می‌خواهند تیم خاص را قهرمان کنند!

فلیک بزرگ‌ترین درسش را از مربی سابق بارسا یاد گرفت!

اکبر اوتی بالاخره سقوط کرد!

شگفتانه ایران برای سامانه‌های پدافندی آمریکایی؛ موشکی که از تاد عبور می‌کند

نگاهی به موسیقی سریال‌های در حال پخش شبکه خانگی

روایت یک «ویرانی» در نمایش خانگی با بازی تام هاردی

بازیگران خانمی که به فرش قرمز 2000 نفری سریال «یزدان» رفتند

مسعود فراستی: «جان سخت» از آبان و تاسیان بهتر است

حضور پژمان بازغی با کت و شلواری شیک در اکران یک سریال جدید

پیانونوازی جذاب با ترکیب نور و رنگ

پر کردن باک خودرو به قیمت خالی کردن حساب بانکی

این ربات از پله‌ها بالا می‌رود و 85 کیلو بار را بلند می‌کند

ناشی‌ها

مذاکره در سایه هیاهو

آینده احزاب اپوزیسیون کُرد ایرانی در اقلیم کردستان عراق