قند پارسی/ حکایتی از مثنوی معنوی انديشه بزرگنمايي: راه ترقی - آخرین خبر / شغالی به درونِ خم رنگآمیزی رفت و بعد از ساعتی بیرون آمد, رنگش عوض شده بود. وقتی آفتاب به او میتابید رنگها میدرخشید و رنگارنگ میشد. سبز و سرخ و آبی و زرد و. .. دید خود را سبز و سرخ و فور و زردخویشتن را بر شغالان عرضه کردشغال مغرور شد و گفت من طاووس بهشتیام, پیش شغالان رفت. و مغرورانه ایستاد. شغالان پرسیدند, چه شده که مغرور و شادکام هستی؟ غرورداری و از ما دوری میکنی؟ این تکبّر و غرور برای چیست؟ یکی از شغالان گفت: ای شغالک آیا مکر و حیلهای در کار داری؟ یا واقعاً پاک و زیبا شدهای؟ آیا قصدِ فریب مردم را داری؟ بازار یک شغالی پیش او شد که: ای فلان!شَید کردی یا شدی از خوشدلانشَید کردی تا به منبر بر جَهیتا ز لاف این خَلق را حسرت دهیشغال گفت: در رنگهای زیبای من نگاه کن, مانند گلستان صد رنگ و پرنشاط هستم. مرا ستایش کنید. و گوش به فرمان من باشید. من افتخار دنیا و اساس دین هستم. من نشانه لطف خدا هستم, زیبایی من تفسیر عظمت خداوند است.کرّ و فرّ و آب و تاب و رنگ بینفخرِ دنیا خوان مرا و رُکنِ دینمَظْهَرِ لطف خدایی گشتهاملوحِ شرحِ کبریایی گشتهام دیگر به من شغال نگویید. کدام شغال اینقدر زیبایی دارد. شغالان دور او جمع شدند او را ستایش کردند و گفتند ای والای زیبا, تو را چه بنامیم؟ گفت من طاووس نر هستم. شغالان گفتند: آیا صدایت مثل طاووس است؟ گفت: نه, نیست. گفتند: پس طاووس نیستی. دروغ میگویی زیبایی و صدای طاووس هدیه خدایی است. تو از ظاهر سازی و ادعا به بزرگی نمیرسی.بانگ طاووسان کنی گفتا که: لا!پس نهای طاووس خواجه بوالعَلاخلعتِ طاووس آید ز آسمانکِی رسی از رنگ و دعوی ها بدان منبع مثنوی معنوی دوشنبه ۷ فروردين ۱۴۰۲ - ۲۱:۰۷:۴۰ ۱۱۴ بازديد راه ترقی لینک کوتاه: https://www.rahetaraghi.ir/Fa/News/582337/