اعتراف ناخواسته ترامپ
نوشتارها
بزرگنمايي:
راه ترقی - فرهیختگان /متن پیش رو در فرهیختگان منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
سیدمهدی طالبی| چین به فعالیت روز و رؤیای شب حاکمان آمریکا تبدیل شده است. دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا پس از برگزاری تور سه روزه خود در عربستان، قطر و امارت، اعلام کرد: «منطقه خلیج فارس عالی است و با آن رفتار مناسبی نشده و به سمت آغوش چین در حرکت بود، اما این اتفاق اکنون نخواهد افتاد.» این مسئله نشان میدهد تمرکز اصلی ترامپ در سفر به کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس مهار چین بوده است؛ این درحالی است که رؤسایجمهور آمریکا برای انعقاد قراردادهای تجاری و نظامی سنگین همواره راهی این منطقه میشوند و از این جهت اتفاق جدیدی رخ نداده است. آنچه تغییر کرده، موضوع چین است. چین دو دههای میشود که جایگاهی مهمتر در سیاست خارجی آمریکا یافته اما درحال تبدیل و وارد شدن به همه پروندههاست. تقریباً هر توپی را که مقامات آمریکایی در زمین بازی جهانی به حرکت درمیآروند، هدف نهاییاش گشودن دروازه پکن است.
راهکارهای ترامپ برای مهار رابطه چین - خلیج فارس
ترامپ برای مهار رابطه فزاینده چین و غرب آسیا به ویژه مجموعه خلیج فارس فعلاً دو راهکار را برگزیده است؛ خالی کردن جیب دولتهای عربی در قالب جذب سرمایهگذاری و سرمایهگذاریهای مشترک تا ظرفیت آنها برای افزایش روابط اقتصادی با چین کاهش یابد و دیگری ارائه امکاناتی به این کشورها که تا پیش از این از دولتهای عربی دریغ میشد؛ امکاناتی مانند فناوری هستهای، سلاحهای دوربرد و فناوریهای جدید. مشکل اما آنجاست که این راهکارها میتوانند مانع شکست آمریکا شوند، اما به مهار چین منجر نمیشوند. این مسئله به ماهیت روابط چین با دولتهای عربی حاشیه خلیج فارس مربوط میشود.
جنس روابط چین با دولتهای خلیج فارس
چین به دلیل جایگاه بیبدیل خود در تولید جهانی، دومین مصرفکننده نفت در جهان است؛ این رتبه در شرایطی به دست آمده که چینیها به طور گستردهای نیز از زغال سنگ استفاده میکنند و در آینده با کاهش مصرف آن، احتمالاً به بزرگترین مصرفکننده نفت بدل خواهند شد. با توجه به معادله نفت - کالا که میان چین با دولتهای حاشیه جنوبی خلیج فارس برقرار است، کاهش شدیدی در روابط طرفین رخ نخواهد داد. از سوی دیگر هرچند چین یک واردکننده عمده نفت است، اما این به معنای وابستگی و درهای باز به سمت دولتهای عربی نیست بلکه آنها برای تضمین جریان عرضه نفت خود به چین باید در این کشور سرمایهگذاریهایی انجام دهند تا نظر پکن را جلب کنند؛ به ویژه سرمایهگذاری برای توسعه مخازن ذخیرهسازی انرژی در بنادر و همچنین ساخت پالایشگاه. این روند نشان میدهد چینیها به نفت وابستگی دارند؛ اما میتوانند به خوبی نیز میان عرضهکنندگان آن بازی کنند.
وابستگی دولتهای خلیج فارس به چین برای خرید نفت در آینده افزایش بیشتری خواهد داشت. طی دو دهه اخیر آمریکا با توسعه فناری نفت شیل، میزان برداشت خود از منابع نفت و گاز غیرمتعارفش را افزایش داده و به بازار صادرات انرژی بازگشته است. این بازگشت به گونهای بوده که برخی معتقدند تحریم نفت ایران، ونزوئلا و روسیه برای توسعه بازار صادراتی صنعت انرژی آمریکا بوده است. آمریکا امروزه نه تنها دیگر واردکننده عمده نفت از خلیج فارس نیست، بلکه به نوعی رقیب نیز شده است.
دولتهای خلیج فارس راهی جز جلب نظر چین برای فروش نفت خود ندارند. از سوی دیگر برای تأمین رفاه ملتها، گریزی از خرید کالاهای چینی که باکیفیت و ارزان هستند نیز وجود ندارد. چه در حوزه کالاهای مصرفی و چه زیرساختی بدون چین امکان تحرک نیست.
اگر پیش از این دولتهای خلیج فارس نفت خود را به آمریکا صادر و کالاهای مصرفی و زیرساختی این کشور و یا متحدانش را وارد میکردند، این مسئله دیگر در سطح قبلی وجود ندارد و خبری از رابطه ویژه در این حوزه نیست. در آینده با افزایش تولید چین و چرخش سبد انرژی مصرفی این کشور از زغال سنگ به نفت و تشدید خودکفایی انرژی آمریکا، معادله نفت - کالا میان پکن و دولتهای حاشیه جنوبی خلیج فارس بیش از پیش تقویت خواهد شد.
معمای تمرکز آمریکا بر شرق آسیا
برای فهم اقدامات واشنگتن، گشودن درهای معمای سیاست آمریکا در تمرکز بر شرق آسیا ضروری است. سیاست تمرکز بر شرق آسیا که از دوره اوباما اعلام شد، به دو دلیل در دستور کار قرار گرفت که البته همپوشانیهایی نیز با یکدیگر دارند.
دلیل نخست و دلیل فوری، لزوم مهار چین بود. برای مهار چین، آمریکا نیاز داشت بتواند از نظر نظامی ائتلافی در پیرامون چین تشکیل داده و بر نفرات و تجهیزات خود نیز بیفزاید. این نیروها علاوه بر ایجاد بازدارندگی در برابر چین، باعث کنترل آبراههها و زمینهای اطراف این کشور میشدند تا تجارت بینالمللی پکن تحت نظارت و زیر گامهای واشنگتن باشد. برای اجرای این سیاست، خروج از غرب آسیا اشتباه بود، زیرا بخشی از مسیرهای آبی و زمینی چین از این منطقه عبور میکند یا غرب آسیا به آنها نزدیک است.
سیاست دوم، ضرورت تغییر تعریف جغرافیایی آمریکا بود. در قرن نوزدهم و زمان اعلام «دکترین مونرو»، واشنگتن حضور قدرتهای خارجی را در قاره آمریکا چه شمالی و چه جنوبی ممنوع اعلام کرد. در این تعریف، آمریکا بخشی از قاره آمریکا بود. با این حال با رسیدن به اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم، تعریف آمریکا از خود علاوه بر قرار داشتن در مجموعه قاره آمریکا، به مجاورت با شرق آسیا نیز گسترش یافت. از این رو واشنگتن مداخلات خود در شرق آسیا را افزایش داد.
اما وقوع جنگ جهانی اول و سپس جنگ جهانی دوم به همراه ظهور شوروی و ایدئولوژی کمونیسم فضا را تغییر داد. وقوع جنگ در قاره سبز که اثراتی جهانی داشت، برای آمریکا خطرناک بود و همزمان فرصت نیز به شمار میرفت؛ درنتیجه پس از آن روابط فراآتلانتیکی به هویت ژئوپلیتیکی جدید آمریکا تبدیل شد تا واشنگتن به قاره سبز پیوند بخورد. امروزه اما رشد خیرهکننده کشورهای شرق و جنوب آسیا باعث شده تا نقطه ثقل ثروت، تجارت و فناوری به این منطقه منتقل شود. قدرتهایی مانند چین، هند، ژاپن، کره جنوبی، اندونزی، ویتنام، تایوان و استرالیا در این منطقه و پیرامون آن واقع شدهاند. ابعاد اقتصاد این دولتها از اروپا فراتر میرود. از این رو سیاست تمرکز بر شرق آسیا که توسط آمریکا پیگیری میشود دارای سیاستی دوسویه است که پیامدهای مختلفی دارد.
سویه اول که به مهار چین بازمیگردد، به غرب آسیا نیز مرتبط است. اگر قرار باشد آمریکا برای مهار نظامی چین قوای خود در شرق آسیا را افزایش دهد، این نیروها بیشتر از دیگر نقاط به ویژه اروپا که شاهد تغییر هویت ژئوپلیتیکی آمریکاست، تأمین خواهند شد. حتی اگر آمریکا برای تشدید حضور نظامی در شرق آسیا به قوای خود در غرب آسیا نگاهی بیندازد، ضرورت استقرار در سراسر منطقه ازجمله خلیجفارس و دریای عمان برای مهار چین، این نگاه را خنثی میسازد.
سویه دوم که به هویت ژئوپلیتیکی آمریکا مربوط است، در این سویه موضوعات ارتباط مستقیمی با غرب آسیا نمییابند تا بتوان با اتکا بر آن گفت توجه واشنگتن به این منطقه کاهش مییابد. تغییر هویت ژئوپلیتیکی آمریکا از اروپا به شرق آسیا صورت میگیرد و درنتیجه برای تقویت جایگاه آمریکا در منطقه جدید، تمرکز آن بر منطقه قبلی یعنی قاره سبز کاهش خواهد یافت؛ تحولی که در آن غرب آسیا جایگاه پررنگی ندارد. در نتیجه از میان دو سویهای که سیاست آمریکا در تمرکز بر شرق آسیا دارد، یک سویه اگر خنثی نباشد، به تشدید چفت و بستهای آمریکا در غرب آسیا متمایل شده و سویه دیگر نیز اساساً با این منطقه مرتبط نخواهد بود. این مسئله اما به معنای تشدید تنشها در غرب آسیا نخواهد بود. آمریکا برای مهار چین نیازمند افزایش حضور نظامی و امنیتی در غرب آسیاست اما با توجه به اهمیت این مهار، واشنگتن میتواند کاهش تنش با رقبا و دشمنانش را بر خود هموار کند تا بتواند به این موضوع بپردازد.
سویه مهار چین که در خصوص غرب آسیا کار میکند، برخلاف سویه تغییر هویت ژئوپلیتیکی که تأثیر مستقیمی ندارد، باعث شده تا آمریکا به سمت کنار گذاشتن سیاست «اول اسرائیل» در منطقه حرکت کند. در شکل جدید نگاه آمریکا به غرب آسیا، رژیم صهیونیستی نادیده گرفته نخواهد شد و حمایتها نیز همچنان در میزان بالا صورت میگیرند، اما دیگر خبری از جایگاه برتر نیست. برای مهار چین جلب نظر اکثر کشورها نیاز است نه ستیز و ضعیف نگاهداشتنشان برای خاطر خوش صهیونیستها. همچنین آمریکا میداند باید با ایران و محور مقاومت به یک سکون برسد، زیرا در غیر این صورت تمرکزش بر غرب آسیا برای مهار چین زیر ضربات مداوم درگیری با تهران و متحدانش دچار فرسایش میشود.
کنار گذاشتن سیاست «اول اسرائیل» در غرب آسیا؛ پیامد مهم سیاست عالی مهار چین
ترامپ گفته با منطقه خلیج فارس «رفتار مناسبی نشده» و به همین دلیل درحال حرکت به «آغوش چین» بود ولی «این اتفاق اکنون نخواهد افتاد.»
این مسئله نشان میدهد دولتهای عربی حاشیه جنوبی خلیج فارس درپی نارضایتی از آمریکا و عدم ارائه برخی امکانات، درحال سوق یافتن به سمت چین بودهاند. عدم ارائه امکانات هستهای، تسلیحات پیشرفته دوربرد و اجازه برای ورود به فناوریهای نوین توسط آمریکا به دولتهای خلیج فارس، باعث شده بود این دولتها نیازهای خود را از چین دریافت کنند. در این مسئله ایران نیز سرنوشت مشابهی با دولتهای جنوب خلیج فارس دارد. دههها قبل ایران از چین و کره شمالی، امارات از کره شمالی و عربستان از چین موشک وارد میکردند. همچنین چین در برنامه هستهای ایران و چین مشارکت داشت. اخیراً پس از ممانعت آمریکا، عربستان از چین در حوزه تولید کیک زرد و تولید سوخت جامد برای موشکها کمک گرفته است. دلیل ممانعت آمریکا از ارائه این امکانات به دولتهای خلیج فارس چیزی جز رعایت مصالح «رژیم صهیونیستی»، به موضوع دیگری مرتبط نبود.
امروزه با توجه به ضرورت مهار چین، آمریکا باید زمینههای نفوذ پکن را بخشکاند. یکی از این ریشهها معادله نفت - کالا است اما ریشه دیگر به تأثیرات منفی اجرای سیاست حفظ برتری رژیم صهیونیستی در منطقه باز میگردد که باعث شده دولتها برای تأمین نیازهایی که آمریکا آنها را دریغ میکند، به سمت چین و دیگر قدرتها بروند. نمونه ویژهای از این حرکت، سوق یافتن مصر به سمت تسلیحات روسی، چینی و فرانسوی است.
ایران و سیاستهای آمریکا
نسبت به دیگر بازیگران حاضر در غرب آسیا، ایران بیشترین ظرفیت، تجربه و اراده را برای پیگیری سیاستهای مستقل خود دارد. در شرایطی که آمریکا درصدد استفاده از موقعیت غرب آسیا برای مهار چین است، این ویژگی ایران میتواند برای آمریکا دردسرسازتر از گذشته باشد. اگر آمریکا بخواهد مدتی طولانیتر با ایران و متحدانش در ستیز و رقابت باشد، این درگیری به سرعت توسط چین مورد استفاده قرار خواهد گرفت. درنتیجه برخلاف گذشته، این بار تحرکات ایران برای آمریکا خسارت بیشتری دربر دارد. واشنگتن احتمالاً بر همین اساس به دنبال مهار تحرکات ایران در کوتاهمدت با «مذاکره - توافق» از طریق ارعاب با تهدیدهای سنگین و همچنین نرمش است.
به نظر میرسد راهکار ایران باید حرکت در ریلهایی باشد که ترامپ گذاشته اما عزیمت سیاستهای ایران، باید برخلاف حرکت لکوموتیو سیاست رئیسجمهور آمریکا باشد. ترامپ دو ریل ارعاب و نرمش را برگزیده و با ایران در هر دو ریل درحال پیشروی است؛ همزمان با پیشرفت در مذاکرات و بهبود لحن نسبی مقامات آمریکایی در این خصوص، اما از میزان تهدیدهای لفظی آنها کاسته نشده است. به نظر میرسد همانگونه که تهران سیاست موازی ارعاب و نرمش ترامپ را معطوف به مذاکره - توافق میداند، باید خود نیز دست به ارعاب و نرمش در برابر آمریکا بزند. این ارعاب اما باید با نوع روشی که آمریکاییها پیگیری میکنند، متفاوت باشد. استقرار تسلیحات پیشرفته معطوف به منافع آمریکا با استفاده از مشروعیتی که واشنگتن بر اثر تهدیدهای خود علیه تهران آفریده و تشدید تحرکات ضدصهیونیستی اعضای محور مقاومت مانند تشدید کمی - کیفی حملات یمنیها به سرزمینهای اشغالی در جمع با نرمشهایی که در مصاحبه اخیر علی شمخانی، مشاور رهبر معظم انقلاب انجام شد، میتواند راهکار مناسبی برای آرایش در برابر سیاستهای کنونی واشنگتن باشد.
آنچه باید در دورنمای نگاه ایران قرار داشته باشد، غایت هدف آمریکا از بهبود نسبی اوضاع با تهران است. اگر آمریکا تنشها با ایران را متوقف کند، عملاً باعث خواهد شد تا منطقه به آرامش برسد. آیا آرامش منطقه چیزی است که واشنگتن میخواهد؟ به طور آشکاری اگر منطقه به آرامش برسد، مستعد بهرهبرداری چین خواهد شد.
آمریکاییها چند سالی میشود که میان چین و اروپا، «دیواری از آتش» ایجاد کردهاند. از یمن تا غزه و از اوکراین تا فنلاند شاهد جنگ یا تنشهای نظامی هستیم. این تنشها تماماً به گونهای هستند که مسیرهای اتصال چین به اروپا را مسدود کنند؛ چه اینکه آنچه میان این دو است نیز در آشوب فرو میرود.
به نظر میرسد چیزی که واشنگتن به دنبال آن است، چیز جدیدی نیست و از خام کردن ایران فراتر نمیرود. آمریکاییها قصد دارند صرفاً ایران را به بازی بگیرند تا ورودش به بازی را بپذیرند. ایران نه تنها وارد بازی آمریکا برای مهار سنگین چین یا روسیه نمیشود، بلکه روی حفظ استقلال خود نیز حساس است. از سوی دیگر بازی دادن به ایران در منطقه به معنای پذیرش سیاستهای تهران در ایجاد آرامش در منطقه خواهد بود. آرامش در منطقه به معنای زدوده شدن زمینههای حضور نظامی-امنیتی آمریکا در منطقه بوده و بلعکس شرایط را برای نفوذ چین با ابزارهای اقتصادی فراهم میکند.
اگر پذیرفته شود که دورنمای آمریکا، مهار چین است، توافق و مصالحه طولانیمدت و پذیرش نقش ایران، محال خواهد بود. با این وجود حتی چنین تغییری میتواند برای ایران فضایی برای مانور فراهم آورد. آنچه تهران باید از آن دوری کند، اتکا و برداشت از نیت آمریکا برای مصالحه طولانیمدت است. در صورت دوری از این تفکر، ایران قادر است از همین مجراهای اندک گشوده شده برای مانورهای خاص بهره گیرد.
اگر آمریکا برای مهار چین نمیخواهد با ایران مصالحه کند، تهران نیز میتواند روی درجه تنشها در منطقه کار کند تا گاهی اوقات حرارت بالای تنشها موجب گرفتاری آمریکا و برهم خوردن تمرکزش بر شرق آسیا شود. مسیر دیگر رشد سریع و همهجانبه عناصر قدرت ایران است تا سنگینتر شدن وزن تهران در منطقه، ناگزیر غرب آسیا را در مسیر کاهش تنشها قرار دهد. تصمیم دولتهای عربی برای بهبود رابطه با ایران، دوری آنها از تحرکات ضدایرانی آمریکا و تکاپوی اخیرشان برای کاهش تنشها میان واشنگتن و تهران ناشی از افزایش وزن ایران در سالهای اخیر است.
بازار ![]()
-
يکشنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۲۱:۰۰:۵۱
-
۱۴ بازديد
-

-
راه ترقی
لینک کوتاه:
https://www.rahetaraghi.ir/Fa/News/1080346/