داستانک/ پرندهات را آزاد کن!
انديشه
بزرگنمايي:
راه ترقی - آخرین خبر / پسربچه ای پرنده زیبایی داشت و به آن پرنده بسیار دلبسته بود.
▫️حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را کنار رختخوابش میگذاشت و میخوابید.
▫️اطرافیانش که از این همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرڪ حسابی کار میکشیدند.
▫️هر وقت پسرڪ از کار خسته میشد و نمیخواست کاری را انجام دهد، او را تهدید میڪردند که الان پرندهاش را از قفس آزاد خواهند کرد و پسرڪ با التماس میگفت: نه، کاری به پرندهام نداشته باشید، هر کاری گفتید انجام میدهم.
▫️تا اینڪه یڪ روز صبح برادرش او را صدا زد که برود از چشمه آب بیاورد و او با سختی و کسالت گفت، خستهام و خوابم میاد.
▫️برادرش گفت: الان پرندهات را از قفس رها میڪنم، که پسرڪ آرام و محکم گفت: خودم دیشب آزادش کردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم، که با آزادی او خودم هم آزاد شدم.
بازار 
▫️این حکایت همه ما است. تنها فرق ما، در نوع پرنده ای است که به آن دلبستهایم.
▫️پرنده بسیاری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعیتشان، پارهای زیبایی و جمالشان، عدهای مدرڪ و عنوان آکادمیڪ و خلاصه شیطان و نفس، هر کسی را به چیزی بستهاند و ترس از رها شدن از آن، سبب شده تا دیگران و گاهی نفس خودمان از ما بیگاری کشیده و ما را رها نکنند.
-
جمعه ۲۶ اسفند ۱۴۰۱ - ۲۲:۰۴:۰۴
-
۹۵ بازديد
-

-
راه ترقی
لینک کوتاه:
https://www.rahetaraghi.ir/Fa/News/494872/