بزرگنمايي:

راه ترقی - همشهری آنلاین / مردی که در درگیری، دامادشان را به قتل رسانده بود، تصمیم گرفت قاچاقی از ایران فرار کند و به ترکیه برود اما قاچاقچی انسان، کلاهبردار از آب درآمد.
یازدهم فروردین امسال گزارش قتل مردی جوان به قاضی موسی رضازاده بازپرس ویژه قتل مخابره شد. آنطور که مامور کلانتری اعلام کرده بود، مقتول که مردی افغان بود با ضربات چاقو به قتل رسیده و بررسی‌های اولیه نشان می‌داد قاتل برادرزنش بوده که فراری شده است.
با حضور تیم جنایی در محل حادثه، خواهر 16 ساله قاتل که شاهد حادثه بود گفت: مقتول شوهرخواهرم بود و چون خواهرم برای فروش یک ملک به افغانستان رفته بود، من برای نگهداری از بچه‌های خردسال‌شان به خانه آنها می‌رفتم.
وی ادامه داد: شب حادثه دامادمان(مقتول) از سرکار به خانه آمد. کمی بعد با توجه به رفتارش متوجه شدم که او نیت های شیطانی در سر دارد. فورا با برادرم تماس گرفتم و موضوع را به او گفتم. برادرم هم که همان حوالی بود، خودش را رساند و به محض ورود به خانه با دامادمان درگیر شد و با ضربات چاقو او را به قتل رساند و فرار کرد.
پایان یک ماه فرار
بازار
به دنبال این حادثه، دستور بازداشت عامل جنایت صادر شد و تیمی از ماموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران، جست و جو برای شناسایی و دستگیری قاتل فراری را آغاز کردند. او اما هیچ ردی از خودش به جا نگذاشته بود. با این وجود ردیابی ها ادامه داشت تا اینکه چند روز قبل یکی از دوستان مقتول به پارکی در تهران رفت و با قاتل فراری در حالی مواجه شد که روی نیمکت پارک خواب بود. او فورا با پلیس تماس گرفت و آنچه را که دیده بود، مخابره کرد. طولی نکشید که ماموران پلیس در پارک حاضر شدند و متهم فراری را در خواب دستگیر کردند. او اعتراف کرد که در این مدت، ‌در خیابان های تهران آواره بوده و شب ها را روی نیمکت پارک می خوابیده است. این متهم پس از اقرار به قتل، با قرار قانونی بازداشت شد و تحقیقات از او توسط ماموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران ادامه دارد.
سرگردان با شکم خالی
متهم به قتل، 23 ساله است. او در کار نصب نرده بوده و می گوید وضع مالی بسیار خوبی دارد. او در تهران به دنیا آمده و اقامات قانونی دارد اما ناخواسته مرتکب قتل شده و بعد از آن تصمیم به فرار گرفته اما در این مدت، ‌ اتفاقات ناگواری برایش رقم خورده است.
از شب حادثه بگو، آن شب چه اتفاقی افتاد؟
آن شب تازه از محل کار به سمت خانه راه افتاده بودم که خواهر 16 ساله ام من زنگ زد. او سراسیمه و مضطرب بود و می گفت شوهر خواهرمان نیت شومی در سر دارد. خواهرم بزرگم برای فروش املاکش به افغانستان سفر کرده بود و خواهر کوچکم به خانه او رفته بود تا از بچه های خردسالش نگهداری کند. بعد از این تماس تلفنی، حالم خیلی بد شد و فورا به خانه خواهرم رفتم. در آنجا درگیری بین من و دامادمان پیش آمد و ناخواسته جانش را گرفتم.
گفته های خواهرت حقیقت داشت؟
دامادمان که زیر بار نرفت. می گفت خواهرم اشتباه تصور کرده است. اما وقتی رسیدم دیدم بچه های خواهرم خواب هستند. خواهرم می گفت، پدرش به آنها قرص خواب داده است. اما دامادمان قبول نمی کرد و می گفت خواهرم اشتباه تصور کرده است. او فکر می کرد که خواهرم می خواهد برایش پاپوش درست کند. حتی یک چاقوی میوه خوری به من داد و گفت اگر تصور می کنم خواهرم راست می گوید، جانش را بگیرم.
خب بعد چه شد که جانش را گرفتی؟
باور کنید قصد کشتن او را نداشتم. ضربه ای به او زدم تا بترسانمش اما به قیمت جانش تمام شد. کاش زمان به عقب بر می گشت و من هرگز چنین اشتباهی مرتکب نمی شدم. تا آخرین نفس، عذاب وجدان خواهم داشت.
پس چرا خودت را معرفی نکردی و تصمیم به فرار گرفتی؟
چون از زندگی در زندان و مجازات می ترسیدم.
ظاهرا قصد فرار از ایران را داشتی؟
می خواستم قاچاقچی بروم ترکیه اما سرم را کلاه گذاشتند.
تعریف کن چه اتفاقی افتاد؟
مقصدم ترکیه بود و با پرس‌وجو از دوستانم توانستم یک قاچاق‌بر پیدا کنم. بعد از درگیری، به خانه رفته و هرچه پول و دلار داشتم را برداشتم. همه دلارها و پول هایم را دو دستی تقدیم قاچاق بر کردم. او گفت نصف‌شب در فلان پارک باش تا به منطقه مرزی برویم تا مرا از مرز رد کند و من هم رفتم، اما هرچه منتظر ماندم نیامد. آنجا بود که متوجه شدم از چاله به چاه افتاده ام. دیگر پول کافی نداشتم که بروم به شهر دیگر یا مثلا در هتل یا مسافرخانه بمانم. آواره کوچه و خیابان ها شهر بودم و شب ها هم روی نیمکت پارک ها می خوابیدیم. تنها شانسم این بود که هوا رو به گرمی رفته بود چون اگر سرد بود احتمالا به یخ زدگی جانم را از دست می دادم. کم کم پول هایم ته کشید و با شکم خالی و گرسنه در خیابان ها سرگردان بودم تا اینکه در نهایت دستگیر شدم.